ghjg
پریشانم ،
چه می خواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی ،
خداوندا !
اگر روزی زعرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی ؟!
خداوندا !
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه ی مسی قیراندود بگذاری
و قدر آن طرف تر
عمارت های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی؟!
خداوندا !
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت باخبر گردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن ، از این بدعت ...
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد
آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
cقالب جدید وبلاگ پیچک دات نت
kgk
خدایا کفر نمی گویم
نوشته شده در ساعت
8:34 صبح توسط نوای نی نظرات ( ) |